لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

دیدار

اواسط آذر ماه مامان مهین و بابا جلیل پیشمون اومدن لیانا از چند روز قبل خیلی ذوقزده بود که قراره بیان...هر روز صبح که از خواب پا میشد میگفت نیومدن؟؟میگفتم نه چند روز دیگه و میزد زیر گریه حتی روزی که مامان اینا تو راه بودن باهاشون تماس میگرفتم میگفتم کجایید میگفتن سیاه بیشه لیانا میزد زیر گریه که چرا جای دیگه رفتن و نیومدن پیش ما  رسیده بودن نور تماس گرفتم مامان گفت نزدیک میدان فیضیه لیانا باز میزد زیر گریه هر چی هم بهش میگفتم همینجان تو نور باورش نمیشد   چهار روز از کنار هم بردن لذت بردیم هرچند خیلی کوتاه بود ولی دلچسب ..قبل از رفتن هم مامان مهین و بابا جلیا با ایانا صحبت میکردن تا آمادگی رفتنشون داشته باشه البته کلی هم بهش وعد...
30 آذر 1395

برف پاییزی

   سوم آذر ماه بارش برف شدید داشتیم سه روز پی در پی برف بارید شهرمون عروس شده بود لیانا هم ذوقزده حسابی تا میتونست برف بازی کرد ..برف با تمام زیباییش و اینکه نعمت خدای بزرگه ولی برف سنگین تو نور که بیشتر بارون میاد دردسرهای خودشو داره به طوریکه سه روز تمام آب قطع شده بود وخیلی جاها حتی برق و گاز هم نداشتن..برای غذا پختن اب معدنی استفاده میکردیم برای شستن ظروف برف اب میکردیم..یاسر کارش این سه روز پارو کردن برف پشت  بوم شده بود کوهی از برف میورد خونه اب میکردیم میشد یه ذره لیانا هم هی برف میخورد و تو دهن ما هم به زور میزاشت  کلی هم با بابا روی پشت بام برف بازی میکرد و به زور میومد پایین دیگه یاسر براش یه تشت برف میورد تو ...
20 آذر 1395
1